من... تو... اون
شایدممم اونی یامنی برایه تووجودندارد
اما من امشب دردنیایه خودم به اونی فکر میکنم که برایه تو به وجود خواهد آمد
نمی دانم تو مرا میفهمی یا هیچ وقت به منی که همیشه هرروز میبینمت و کنارت هستم رو میبینی یا همیشه با اونی شادی و میخندی که من خواهر خطابش میکنم
همیشه دوست داشتم تو بدانی من کیم
که هرشب رویایه تو و اون رو دارم و از ترس به وجود آمدن اون
همیشه کتاب فارسیم را بخاطر کسی که شخص سوم رو به وجود آورد نفرین میکنم
... میدانی
من به تو آقدر نزدیکم که نمیبینی ولی خوشحالم
به خاطرخوشحالیت و به وجود نیومدن اونی که ممکنه دل تو راببر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دل نوشته... sh
***
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر میپرداخت
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟!
ندا رسید: آنچه تو میکنی ما از آن بینیازیم ولی مادرت از آنچه او میکند، بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم
***
کتاب فارسی اول دبستان سال ۱۳۲۴
***
***
***
*gerye*
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم التماس دعا
*gerye*